جدول جو
جدول جو

معنی لنگ ولو - جستجوی لغت در جدول جو

لنگ ولو
لگدمال، تحقیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ گُ دَ)
مرکّب از: دنگ فارسی + دلو = دلی، ترکی دیوانه. (یادداشت مؤلف)، به ترکی ابله و سفیه و دیوانه. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) :
ایر و گلو ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلو
هرکه ازین هر دو برست اوست اخی اوست کلو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَ گُ)
لنگ آن است که پای او معیوب باشد و لوک آنکه بهر دو کف دست و زانو راه رود. (حاشیۀ مثنوی) :
در چنین بند لنگ مانده و لوک
در چنین سمج کور گشته و کر.
مسعودسعد.
با سر پوشیدگان درگاه، درکله مصاف پیوستن کار لنگان و لوکان و بی فرهنگان است. (مقامات حمیدی).
خم خانه خر سرای خر پیر
نه راه بری نه بار برگیر
زین لاشه و لنگ و لوک پیری
از دم تا گوش مکر و تزویر.
سوزنی.
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لُ فِ)
هنری وادزورث. شاعر امریکائی (1807-1882 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لنگ وار
تصویر لنگ وار
همچون لنگان. یا لنگ وار رفتن، چون لنگان قدم برداشتن و راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پا و دستش معیوب باشد: زین لاشه و لنگ و لوک پیری از دم تا گوش مکر و تزویر. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگ و لوک
تصویر لنگ و لوک
((لَ گُ))
آن که پا و دستش معیوب باشد
فرهنگ فارسی معین
تند و کند، شل و سفت شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردنه ای در ارتفاع ۴۳۳۵متری در منطقه ی علم کوه کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم شل و وارفته
فرهنگ گویش مازندرانی
لگد مال، زیردست و پا انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
شل شدن گوسفند از بیماری
فرهنگ گویش مازندرانی
به زمین کشیدن پا هنگام راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی